معرفی وبلاگ
داستانهای زیبای حجاب - داستانهای مذهبی - آثار احترام به پدر و مادر - دختر 8 ساله در دام جوان شيطان صفت - مار در دهان مادر - صداقت آمریکایی - خیانت همسر - ای کاش شهر دار غیرت داشت سامانه پیامکی وبلاگ حجاب زینبی و جنگ نرم آماده دریافت انتقادات و پیشنهادات شما می باشد. در ضمن اگر مایل به دریافت پیامک های مذهبی رایگان هستید نام خود را به سامانه ارسال نمایید 50002666100037
دسته
http://ghods16.blogfa.com/
hejabezeynabi@mihanblog.com
حجاب
آرشیو
آمار وبلاگ
Rss
طراح قالب
GraphistThem272

سميرا دختر 16 ساله خانواده ، سرگذشت تلخ خود و خواهر كوچكترش را بازگو مي كند:
... چند ماه قبل يكي از همكلاسي هايم با تلفن همراه به مدرسه آمد و در حالي كه با تلفنش تماس مي گرفت ، اظهار شخصيت و بزرگي مي كرد!
من هم كه احساس كمبود مي كردم ، از پدرم كه كارگر ساده اي است خواستم برايم تلفن بخرد. اما پدرم دلسوزانه از من خواست كه از خيال داشتن تلفن همراه منصرف گردم.
صبح روز بعد وقتي از خانه بيرون آمدم تا به مدرسه بروم


زن همسایه مان که بگو مگوی من و پدرم را شنیده بود مرا صدا زد و گفت : پدرت توان خرید تلفن همراه را ندارد. من خودم یک تلفن همراه به تو هدیه می دهم به شرط اینکه به کسی چیزی نگویی.
زن همسایه مثل یک مار خوش خط و خال احساسات مرا محاصره کرد و روز بعد یک گوشی تلفن همراه به من داد و تأکید کرد که هیچ کس از این موضوع مطلع نشود!
پس از دو روز از خانه بیرون آمدم ، زنگ تلفن همراه به صدا در آمد و پسر جوانی که خود را افشین معرفی می کرد مزاحمم شد و من هم به خاطر این که جلوی دوستم خودنمایی کنم با آن مرد غریبه صحبت کردم و این اشتباه چند بار تکرار شد و او که خود را عاشق من نشان می داد با حیله و چرب زبانی چند بار با من قرار ملاقات گذاشت و بالأخره با پیشنهاد ازدواج "دام کاذب جوانان گرگ صفت" اطمینان مرا جلب کرد!
افشین پس از اینکه در جریان مخالفت خانواده أم با این ازدواج قرار گرفت پیشنهاد فرار از خانه را داد و گفت : اگر چند روزی از خانه فرار کنی پدرت مجبور می شود با ازدواج ما موافقت نماید!
و بالأخره افشین توانست با چرب زبانی فریبم دهد و من که فکر می کردم او همسر آینده أم می باشد همراهش به مشهد آمدم و در یک منزل قدیمی که متعلق به یکی از آشنایان او بود مخفی شدیم.
و بالأخره در دام عنکبوت گرفتار شدم ، یک روز افشین برای خرید از خانه بیرون رفت اما پس از چند دقیقه با 3 جوان دیگر برگشت و آنها با توسل به زور و تهدید مرا مورد آزار و اذیت قرار دادند ... و بالأخره کسی که می خواست با من ازدواج کند با همدستی 3 دوست شیطان صفت خود مرا به دام کریستال انداخت ، آبرو و هستی أم را به باد داد!!!
در این مدت زن همسایه مان ، خواهر کوچکم را به خانه أش می برد و به بهانه اینکه دنبال من و مخفیگاهم بیاید با حیله و شیطنت با پسر جوانی راهی مشهد می کند اما خواهر 13 ساله أم نیز در خانه ای دیگر ، طعمه چند جوان هوسران می شود!!!
یک روز افشین درها را رویم قفل کرد و بیرون رفت اما وقتی برگشت با کمال نا باوری خواهرم را همراهش دیدم! به طرف سمانه دویدم در حالی که اشک می ریختم پرسیدم تو اینجا چه کار می کنی؟!!
بیچاره خواهرم که نای حرف زدن نداشت به سختی جواب داد و گفت : آتش اشتباهات تو مرا هم سوزاند ، مگر داشتن یک تلفن همراه و چشم و هم چشمی و فخر فروشی چقدر ارزش داشت که هم خودت را بیچاره کردی و هم مرا به روز سیاه نشاندی و خانواده مان را بی آبرو کردی!!! و پس از آن همدیگر را در آغوش گرفتیم و اشک ریختیم!!!
با مفقود شدن من و خواهرم ، پدرم بی تاب و نگران موضوع را به پلیس اطلاع داده و مأموران انتظامی در کمتر از چند ساعت زن همسایه را به عنوان مظنون دستگیر کرده و او در بازجویی اعتراف کرد که من و خواهرم را به چند پسر جوان تحویل داده است و در قبال اینکار پول خوبی گرفته است که با پیگیری مأمورین چند پسر خائن دستگیر شدند...
حال ای خواهرم ، فکر نکن که این داستانی بیش نبود ، بلکه این داستان واقیعت بود ، اصلاً نه این داستان ، خودت برو کتابهای گوناگونی در این زمینه نوشته شده بگیر و بخون ، ببین جوانان گرگ صفت چه بلاهایی سر دختران آورده و بعد از چند ساعت هوسرانی آواره کوچه و خیابان کرده أند و حتی بعضی از گرگ صفتان از ترس رفتن آبرویشان دست به قتل دختران زده أند. پس بشین و خودت قضاوت کن. یا حق

سه شنبه بیست و یکم 8 1392 12:16 صبح
X