چه خوش خيال اند.....
پيام قرآني :
"و اذا لقوا الذين امنوا قالوا امنا و اذا خلوا الي شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزءون"
زماني كه با مومنان ديدار مي كنند مي گويند ايمان آورديم و هنگامي كه با شياطينشان خلوت مي كنند مي گويند ما با شماييم ما تنها آن ها را به استهزا مي گيريم
اوباما در ديدار خود با نتانياهو تمام سخن هاي خود در رابطه با ايران را پس گرفت!
حال به نظر شما هنوز هم پافشاري بعضي از مسئولان در مورد ادامه رابطه عقلاني است؟؟؟؟
لطفاً نظرات خود را ثبت كنيد.
چارلز دانشجوي انگليسي با طعنه به دوست و همكلاسي ايراني اش همايون مي گه : چرا خانوماتون نمي تونن با مردا دست بدن يا لمسشون كنن؟؟!!
بهش گفتم : امام زمان (عج) رو دوست داري؟ گفت : آره! خيلي دوسش دارم
گفتم : امام زمان حجاب رو دوست داره يا نه؟ گفت : آره!
گفتم : پس چرا كاري رو كه آقا دوست داره انجام نمي دي؟
گفتم : از اين حرف كه ميگن به ظاهر نيست به دله بدم مياد. گفت : چرا؟
جوان دانشجويي بود حجاب مناسبي نداشت
گفتم : چرا حجابت را رعايت نمي كني؟
گفت : دلم نمي خواد
گفتم : نماز چي ؟ مي خوني؟
گفت : دارم تحقيق مي كنم كه بخونم يا ...
چند روز بعد اعلاميه اي ديدم ، همان جوان بود ...
رو كردم به اعلاميه و گفتم حالا به يقين رسيدي؟
ما خيل بندگانيم ما را تو مي شناسي
هر چند بي زبانيم ما را تو مي شناسي
ويرانه ايم و در دل ، گنجي ز راز داريم
با آن كه بي نشانيم ، ما را تو مي شناسي
با هر كسي نگوييم راز خموشي خويش
بيگانه با كسانيم ، ما را تو ميشناسي
جوان خيلي آرام و متين به مرد نزديك شد و با لحني مودبانه گفت : ببخشيد آقا ! من مي تونم يه كم به خانوم شما نگاه كنم و لذت ببرم؟؟؟
مرد كه اصلا توقع چنين حرفي را نداشت و حسابي جا خورده بود ،
اخيراً خاطرهاي منتسب به علامه جعفري در فضاي مجازي منتشر شده كه جالب و خواندني است
به گزارش جهان نيوز، علامه جعفري ميگفت تو يكي از زيارتام كه مشهد رفته بودم به امام رضا گفتم يا امام رضا دلم ميخواد تو اين زيارت خودمو از نظر تو بشناسم كه چه جوري منو ميبيني.
نشونه شم اين باشه
دست مريزاد !!! خوب امانت داري كردي ، خوب آبرو داري كردي
راستي اين چادر سياهي كه ازش فرار مي كني و با بهونه هاي مختلف ميگي كه سنگينه ، با چادر گرمم ميشه ، نمي تونم سرم نگه دارم...
مي دوني چادر چيه؟ چادر همونيه كه پشت در خانه سوخت ولي از سر فاطمه نيفتاد
و اي كاش باور كنيم كه زيبايي به برهنگي نيست.
گفت : پسرم بيا ناهار بخوريم.
پرسيد : ناهار چي داريم مادر؟
گفت : باقالا پلو با ماهي.
با خنده رو به مادر كرد و گفت : ما امروز اين ماهي هارو مي خوريم و يه روزي اين ماهي ها ما رو مي خورند...
چند سال بعد ، والفجر 8 ...
شهيد باكري درون اروند گم شد.
مادر تا آخر عمرش ماهي نخورد...